در حالِ شیطونی کردن با اوی فسقلی بودم و خونه رو روی سرمون گذاشته بودیم مامانش اومد که ما رو بزنه! اول سراغ اوی فسقلی رف و یکی شتلق بهش زد! البته نه خیلی محکم!! بعد گفت میرم خاتون رو بزنم! من جیغ ن ( برای خنده) به اتاق فرار کرده بودم!!! اوی فسقلی دوید و مامانش رو رد کرد و بین من و مامانش ایستاد تا مامانش دستش رو بالا برد، توی هوا دست ِ مامانش رو گرفت و گفت: نمی ذارم خاتون رو بزنی! حق نداری بزنی :)) - عین این فیلم هندیا!! حالا هیکل ِ مامانش، چهاربرابر ِ
امروز برخلاف روزهای گذشته!! خوشحالم! مهمونهامون رفتن و خونه خلوت شد و من می تونم! دقیقا مثل همین عکس. از تنهایی و اتاقِ نیمه تاریک و ساکتم لذت ببرم . کاش هیچ وقت دیگه نیان نه که بمیرن! برن اونقدر خوشبخت بشن که ما رو فراموش کنن!!!! چقدر من از مهمونهایی که زیاد می مونن و تعداد زیادی هم بچه دارن، بدم میاد و چقدر نظم ِ زندگی منو بهم می ریزن!!
دوباره شروع به ارسال رزومه کردم! و همینطور که دکمه ی ارسال رزومه رو میزدم می گفتم: خدایا به امید ِ تو! آره من همونم که پست ِ قبلی رو نوشت ولی. . جز خدا رو کسی ندارم . . به کی بگم؟ +سه بار حرفمو قطع کردم که بغضمو قورت بدم! از حال ِ صبح هام متنفرم این چهارمین صبحی هستش که اینطوری می گذره!
بهم میگه تو خودسرکوب گری اما من روز به روز بیشتر به این نتیجه می رسم که سرنوشت ِ هر کسی رو خدا نمی نویسه!! سرنوشت هر کسی رو خودش می نویسه! اگر بلایی سرش میاد. . باید به گذشته نگاه کنه و ببینه چی کار کرده که اینطوری شده! شاید حتی هیچ رفتار ِ بیرونی ای نداشته ولی همیشه نسبت به یه عده توی ذهنش قضاوت داشته . یا اینکه گاهی از خیالش رد شده که طرف چقدر بلد نیست زندگی کنه و من بهتر میدونم! یا اینکه با خودش گفته این طور آدمها چقدر میتونن نفرت انگیز باشن بعد چند
دیشب با اوی نازنین فیلم نگاه کردیم! هر چند از هم دوریم اما همزمان فیلم دیدن و در موردش توی چت گفتن حس جالبی داشت!" استپ بزن برم چایی بریزم". :بذار منم برای خودم بریزم بیام"." فکر کنم تو جلوتر از منی، چون گوشیم هنگ کرد" " دقیقه ۴۲:۲۱ هستم، رسیدی بگو!" فیلم تموم شد! میگه اینا همه به خاطر دلتنگیه! میگم خوبه هیجان داره عشق هیجان داره بعد که کنار هم باشیم. تازه تو می فهمی من چقدر روی مخم! من می فهمم تو چقدر روی مخی! نه نه شوخی کردم! عشق مون کمرنگ و پررنگ میشه!
استوری گذاشته ، آدمهایی که میان و می رن و این حرفا! میان و می رن و نیستن و کوفت و زهرمار! خخخ حس کردم با منه!!!! گویا با من بود. اما ریپلای نکردم. بذار بنویسه من که نرفتم! خودش یهو فاز ِ آه می خوام ادامه تحصیل بدم شرایط ازدواج ندارم گرفت ~_~ خب به من چه :)))))

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

همه چیز برای تو ارزان سرا این‌ساید تک ارزان کده کاربست فناوری در یادگیری بهترین های اندروید خرید اینترنتی دانلود فیلم و سریال جدید خریدکن